۱۳۸۸/۹/۲۲

دلداری ...



چند روز پیش مامان سارینا که با نازلی توی یه سرویس هستن، یادش رفته بوده کلید خونه رو به دخترش بده. وقتی سارینا از سرویس پیاده شده بوده و دیده بوده کلید نداره ، شروع کرده بود به گریه…از راننده سرویس هم خواسته بود نره چون اون می ترسه تنها بمونه! خلاصه ساماندهی سارینا یه بیست دقیقه ای طول کشیده بود و در این بیست دقیقه نازلی مشغول آروم کردن سازینا بوده ، راننده هم مشغول جستجوی مامان سارینا که ازش بپرسه باید با دخترش چی کار کنه!

انگار نازلی برای اینکه سارینا آروم شه بهش می گفته" چرا گریه می کنی؟ نترس ! الان همه ی دزدها سرشون گرمه ، کاردارن ، نمی تونن بیان سراغت…الان همه شون دارن بچه های دیگه رو گول می زنن ، بیکار نیستن که …" دخترک بیچاره ام متوجه نمی شده با این حرفای محشری که برای دلداری سارینا می گفته چرا نه تنها گریه ی سارینا بند نمی اومده که بلند تر هم می شده!

۱۳۸۸/۹/۱۹

مردم آزار


ساعت از سه نصفه شب گذشته بود که کارام تموم شد و تونستم برم بخوابم! ولی راستش از غصه ی اینکه باید ساعت 6 و نیم از خواب پاشم، خوابم نمی برد ، فقط سه ساعت خواب!، اونهم بعد از یه روز شلوغ ...

تازه چشام گرم شده بود که یهو صدای مسج موبایلم بلند شد ، حالش رو نداشتم از جام پاشم و موبایل رو چک کنم، اما تا خود صبح از بس نگران مسجی بودم که بعد از نصفه شب برام رسیده بود،همش خواب می دیدم یکی رو گرفتن ، یکی یه بلایی سرش اومده ، یکی احتیاج داشته من همون موقع به دادش برسم...

نگو که همراه اول صورتحساب این دوره ام رو ، اونهم اون موقع شب! برام فرستاده بوده!


۱۳۸۸/۹/۱۲

کابوس!


-

- "سه سالم بود، یه بار خواب دیدم تنهایی سوار ماشین شدم، بعد یهو ماشین راه افتاد، و فرمون و دنده ، دهان و چشم و گوش در آوردن و بهم گفتن که تقصیر خوردم بوده و نباید، تنها سوار ماشین می شدم..."

- بعد چی شد نازلی جان؟ -

- هیچی ! از خواب پریدم و اومدم پیش شما خوابیدم!

- خوب چرا تا حالا خوابت رو برام تعریف نکرده بودی؟

- آخه خیلی ترسناک بود، نمی خواستم شما هم بترسین!