تمام راه رو تا خونه گریه کرد، گفت که من مامان بدی هستم که اون مطمئنه فیل رو خواهند فروخت و ...
اما من کوتاه نیومدم، معلم زبانش چند جلسه ای بود که می گفت نازلی خیلی سر کلاس شلوغ می کنه و من فرصت طلبانه خواستم تا از فیل کوچولوی زرد خرطوم دراز، برای ساکت کردن نازلی سر کلاس زبان استفاده کنم....
دو هفته گذشت ، نازلی هر بار ازم می پرسید چقدر دیگه مونده تا روز خرید فیل! گاهی وقتا می گفت بیا بریم فیل رو ببینیم ...
امروز روز خرید فیل بود، از کلاس زبان مستقیم رفتیم فروشگاه، نازلی بدو بدو رفت طبقه بالا... اما جای فیل خالی بود....فروخته بودنش و نازلی زار زار گریه می کرد می گفت یه چیزی تو گلوش گیر کرده و نمی تونه خوب نفس بکشه، می گفت چرا خانوم فروشنده به قولش عمل نکرده و فیل رو فروخته می گفت هنوز دوستم داره اما باهام قهره...می گفت بهم گفته بوده که فیل رو خواهند فروخت ، می گفت اشکاش رو همیشه به یاد داشته باشم...
شاید اینجور مواقع باید فیل رو بخرید ولی بهش ندید تا اون موقع خاص و بهش هم نگید که زودتر خریدید که تموم نشه...
پاسخحذفولی در کل ناراحت نباشید. حداقل شما یک اصل روانشناسی رو کاملا روش پیاده کردید که بعضی وقتام بین آرزو و تحقق یک غیرممکن هست! :D
ولی ناراحت نباشید. من که بچه ندارم ولی اصلا یادم هم نمی یاد بچگیم چه چیزهایی که برام نخریدن (که مطمئنم خیلی چیزا هم نخریدن حتما از روی عقلانیت!)
الهی بمیرم. زهره چطور دلت آمد؟؟؟
پاسخحذففکر میکنم کار درستی کردی، تجربهای ندارم اما به نظرم بچهها باید واقعیت دنیا رو هم ببینن. خیلی ساخته بارات که ببینی نازلی دل شکسته شده، اما این از روی عمد نبوده.
پاسخحذفالهی بمیرم اشک منم در آوردی
پاسخحذفمن هم با بهاره موافقم...کاش می خریدید و به موقعش بهش می دادید... بهر حال....
پاسخحذفبه نظر من بهتر بود میخریدیش
پاسخحذفمیرفتین مغازه و میدید که فروخته، اونوخ میذاشتی گریهشو کنه... و قضیه تا حدودی تهنشین شه تا خونه.
بعد بهش میدادی و میگفتی برای چی خریدیش... بهش میگفتی ولی ممکن بود این اتفاق نیفته، واقعیت همیشه مث کارتونا نیست، میگفتی اگه برای زبانش تلاش بیشتری نمیکرد بهش نمیدادی...
نازلی باهوشه، متوجه میشه و یادش میمونه
و تو مادر باهوشتری هستی، اگه ببینی این چیزا ممکنه متوقعش کنه پیش از اون که دیر شه جلوش رو میگیری