۱۳۸۹/۳/۳۱

باز بارون...

امشب توی پارک بانوان دور چهارم دو رو زده بودیم که بارون گرفت، باور کردنی نبود، رعد و برق و بارون سیل آساکه قطره هاش وقتی به آدم می خورد همون اندازه درد داشت که یه سنگ ریزه!
ما هم که شالهامون رو بسته بودیم به دور کمرون، تا جایی که می تونستیم از یه پارک بزرگ که همه از ترس ترکش کرده بودن، و صدای رودخونه کنار پارک و وسایل ورزشی و مسیر دوی خلوت و بارونی که با باد قاطی می شد و رعد و برقی که هر آن فکر می کردیم ممکنه بخوره بهمون، کیف کردیم....
الان یهو پرت شدم به سالها پیش، به دوره ی قشنگ دانشجوییم ، به نیلوفر می گم ، نگران بودم ازدواج با مازیار موجب سر عقل اومدن من شده باشه ، که خوشبختانه انگار این جور نشده...

۱ نظر:

  1. ناشناس۳/۳۱/۱۳۸۹

    بارون امشب. یاد آور بارون بعد از زلزله ی 31 خرداد. یاد آور بدترین فاجعه ی زندگی من

    سارا

    پاسخحذف