۱۳۸۸/۱۱/۱۶

برای فعالین دربند حقوق بشر.....



روزی ما دوباره کبوترهایمان
را پیدا خواهیم کرد و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسانی برای هر انسانی
برادری است.
روزی که مردم دیگر در خانه‌هایشان
را نمی‌بندند.
قفل افسانه‌ای است و قلب
برای زندگی بس است...
روزی که معنای هر سخن
دوست داشتن است
تا تو بخاطر آخرین حرف
به دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی است
تا من بخاطر آخرین شعر
رنج جستجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه‌ای است
تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی که تو بیایی
برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما برای کبوترهایمان
دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می‌کشم
حتا روزی
که دیگر
نباشم...

به یاد همه ی دوستان دربند به خصوص فعالان حقوق بشر
شیوا نظرآهاری ، کوهیار گودرزی ، کاوه کرمانشاهی ، پریسا کاکایی و ...

۶ نظر:

  1. آنچه به دید می‌آید و
    آنچه به دیده می‌گذرد.



    آنجا که سپاهیان
    مشقِ قتال می‌کنند
    گستره‌ی چمنی می‌تواند باشد،
    و کودکان
    رنگین‌کمانی
    رقصنده و
    پُرفریاد.







    اما آن
    که در برابرِ فرمانِ واپسین
    لبخند می‌گشاید،
    تنها
    می‌تواند
    لبخندی باشد
    در برابرِ «آتش!»

    پاسخحذف
  2. محمد غزنويان را آزاد كنيد

    پاسخحذف
  3. در پسين روزهاي فصل بهار
    برگـهـا در هجوم پاييزند
    زردها روي شاخه مي مانند
    سبزها روي خاك مي ريزند
    جاي عطر گل اقاقي و ياس
    بوي خون در فضاي اين شهر است
    گويي احساس سربلندي و اوج
    با تمام درخت ها قهر است
    از كف سنگ فرش هر كوچه
    خون ناحق لاله را شستند
    غافل از اينكه در تمامي شهر
    سروها جاي لاله ها رستند
    شب به شب روي شاخه هر سرو
    قمري و چلچله هم آواز است
    بانـگ الله اكبر از هر سو
    نغمه ساز است و نغمه پرداز است
    هر دهاني كه بوي گل مي داد
    دوختندش به نـوك سوزن ها
    بوي گل شد گلاب و جاري گشت
    از دو چشم خمار سوسن ها
    ناله پر شـرار مرغ سحر
    معني اش ارتداد و بي ديني است
    در زمستان بي ذوق و انديشه
    سبز بودن چه جرم سنگيني است
    ساقه هايي كه سبزتر بودند
    سرخ گشته به خاك غلطيدند
    باقي ساقه ها از اين ماتم
    برگ هاي سياه پوشيدند
    نخل را كنده بيد مي كارند
    بيد مجنون كجا ثمر بدهد
    اي كه بر روي ماه چنگ زدي
    باش تا صبح دولتت بدمد

    شاعر : عالي پيام

    پاسخحذف
  4. یهو زد به سرم دردم رو با همه به اشتراک بذارم، شاید یکی فریادم کرد:

    دل‌م گرفته‌ است
    به ایوان می‌روم و انگشتان‌‌ام را بر پوست کشیده‌ی شب می‌کشم
    چراغ‌های رابطه تاریک‌اند

    پاسخحذف
  5. چرا به‌روز نمی‌شی دخترجون؟

    پاسخحذف
  6. یعنی امید داشته باشیم؟!با همه ی بهم ریختگی
    فقط می دونم نباید کم بیاریم و خم بشیم
    برای آزادی باید بهای سنگینی داد

    پاسخحذف