۱۳۸۸/۵/۲۴

انسان!


روژان کوچولوی دو ساله، دو سه ساعتی مهمون ما بود، از نازلی خواستم تا ماژیک هاش رو از جلوی دست روژان برداره و نذاره اون بیش از این دست و پاهاش رو خط خطی کنه،

چند بار تکرار کردم و نازلی هر بار ماژیک ها رو می ذاشت تو جعبه اش و باز روژان از توی جعبه در میاورد و روند خط خطی کردن دست و پاها ادامه داشت ....

بعد از چندبار که نازلی حرفم رو گوش نکرد رفتم بالای سرشون و با عصبانیت در حالیکه با نوک دمپاییم آروم به پای نازلی می زدم ازش خواستم ماژیک ها رو از جلوی دست بچه برداره......

اما هنوز نوک دمپایی به پای نازلی نخورد ه بود که نازلی دادش در اومدکه : مگه من سوسکم که با دمپایی به من می زنی؟.....

داشتم از زور خنده می مردم! سریع خودم رو به آشپزخونه رسوندم تا راحت تر بخندم که نازلی پشت سرم اومد، در حالیکه داشت دستهاش رو تکون می داد، با جدیت تموم سرم داد کشید که مامان چرا این کارو کردی؟ مگه من سوسکم؟ پشه ام؟...

و بعد در حالیکه به شدت سعی می کرد تون صداش تاثیر گذار باشه آروم تر و در حالیکه همچنان دستاش رو تکون می داد گفت: "مامان من ...انسانم ...."


۲ نظر:

  1. zohre jan ba vojoode inke man didgaham be nahade khanevade va qodrathaye msallato yeksooyeye motasaveram daroon besiyar manfiye, ama har vaqt majarahaye nazliro mikhoonam yavashaki too delam migam kash manam ye roozi ye 2khtar mese nazli dasht basham!!!!!!!

    پاسخحذف
  2. ای جـــــــــــــــــــــــــــــــان ::::::: )

    خوب بچم راست گفته! واسه چی با دمپایی زدی به بدن ظریف و نازنینش؟؟

    ببین چه حرفایی میزنه ادم میخواد درسته قورتش بده این دختر رو : )

    پاسخحذف