۱۳۸۸/۸/۴

راز نازلی



مازیار یکی از صبورترین آدماییه که دیدم. اصلن خشونت و عصبانیت توی کارش نیست، واقعن منطقیه و سعی می کنه همه چیز رو با حرف و منطق حل کنه...

این آدم منطقی که البته به شدت هم به قوانین راهنایی رانندگی پابنده، دیروز عصر باید نازلی رو از خونه میاورد پیش من که سر کلاس بودم، که توی چهار راه سر کوچه مون پشت چراغ قرمز می ایسته، و انگار ماشین پشت سری که راننده اش هم یه پسر جوون 27، 8 ساله بوده دستش رو یه بند می ذاره روی بوق و ول هم نمی کنه، بعد از بحث های پانتومیمی که در این جور مواقع راننده ها از توی آینه هاشون با هم می کنن! انگار راننده ی مزبور از ماشینش پیاده میشه و به قصد دعوا میاد طرف مازیار، حالا تصورش رو بکنین نازلی هم کنار باباش تو ماشین نشسته بوده!

بعد در یک اقدام کاملن باور نکردنی و غیر منتظره مازیار صبور مهربون عاقل منطقی من هم از ماشین پیاده میشه و میره جلو بی مقدمه دستای طرف رو می گیره و با کله می ره تو صورتش!

اونم توی چهار راه سرکوچه و در برابر چشمای نازلی بیچاره من!

بقیه ی ماجرا با پادرمیونی بنگاهی سر کوچه و عذر خواهی مازیار و روبوسی دو طرف و اصرار مازیار که حالا تو رو خدا بیا ببرمت دکتر نکنه دماغت شکسته باشه ، ادامه و خاتمه پیدا می کنه...

اما نکته فوق العاده جالب قضیه اینه که نازلی در تمام این مدت هیچ حرفی نزده بوده، ساکت بدون اینکه حتی در ماشین رو باز کنه یا باباش رو صدا کنه توی ماشین نشسته بوده، وقتی مازیار دوباره سوار ماشین شده ، نازلی شروع کرده بوده که : فکر می کنی کار خوبی کردی؟ مگه آدم باید با بقیه دعوا کنه ؟ مگه آدم باید مردم رو بزنه ؟ درباره ی کارت فکر کن ! ...

و بعد در آخر یه جمله ای گفته بوده که من هنوز باورم نمیشه! به مازیار گفته بوده این جریان رو جایی تعریف نکنی ها ، من خجالت می کشم، این یه راز باشه بین من و تو ...

و حالا از دیروز تا حالا من هر کاری می کنم که از زیر زبون نازلی دعوای دیروز رو بکشم بیرون نمی تونم که نمی تونم!

۱ نظر:

  1. ای جااااااااااااااانم برای راز داری ِ این بچه..

    این دختر واقعا دوست داشتنیه

    البته باید هم دختر تو اینطور باشه :: )

    ببوسش..

    پاسخحذف