۱۳۸۸/۷/۲۵

ببخشید شما ؟



سر کوچه یه خانومی با مقنعه وایساده بود،معلوم بود منتظره، بهم سلام کرد و من هم جوابش رو دادم بعد یهو فکر کردم منتظر من بوده، و سریع سعی کردم قطعه های پازل رو پر کنم! این خانوم کیه که منتظرمه ؟ نکنه اومده جلوی در دیده من نیستم وایساده تا بیام ؟ چقدر قیافه اش آشنا است ! حتمن از همکلاسیای دانشگاهمه که من اسمش رو یادم نمیاد! اما چه جوری خونه ی ما رو پیدا کرده ؟ بهتره به روم نیارم که نشناختمش ، خیلی ضایع میشه ... نکنه یکی از اقوام نزدیکه که پاشده اومده خونمون! حالا عیبی نداره بهتره نشون ندم که اسمش رو یادم نیومده...

و بعد به گرمی هر چه بیشتر جواب سلامش رو دادم، اومدم بپرسم که خیلی اینجا منتظر موندین ؟ تشریف بیارین خونه ...که ازم پرسید نازلی چه طوره؟ جاخورده بودم ، همونجوری به دیوار تکیه داده بود و نمی خواست بیاد خونه ! شستم خبر دار شد که از اولش هم خونه ی ما نیومده بوده، جوابش رو دادم و دل رو به دریا زدم و پرسیدم ببخشید شما؟...که فهمیدم مامان دنیا است، همسایه ی بغلیمون و دوست نازلی و سر کوچه منتظر سرویس دخترش بود...نه منتظر من !

پ.ن.1 قراره نیکزاد یه سرو سامونی به قیافه این بلاگ بده ، راستش خیلی با بلاگر مانوس نیستم ، نیکزاد که بلاگ رو هرس کرد دیگه مرتب می نویسم ، این پست رو هم چون خیلی ضایع کرده بودم نشد ننویسم!

پ.ن.2 این پست رو تقدیم می کنم به مازیار که دوست نداره از سوتی هاش بنویسم !

۱ نظر: