۱۳۸۸/۸/۸

بهانه های کوچک خوشبختی



دلم می خواد این روزها لحظه به لحظه اش رو با تموم وجود زندگی کنم

این روزها با اینهمه بهانه ی کوچک برای خوشبختی

زنگ ساعت اتاق نازلی راس ساعت 6و نیم صبح!

قد گرفتن های هر روزه اش با من وقتی یواشکی روی نوک انگشتاش وای میسه تا بلند تر به نظر بیاد

موهای آشفته اش که هروز صبح شونه می کنم و می بندم

صدای پاهاش وقتی توی راه پله می دوه

نقاشی هاش وقتی باغهایی رو که قراره در آینده داشته باشیم نقاشی می کنه و دل نگران از قلم افتادن میوه ها است...

صدای آوازاش وقتی داره از مدرسه بر می گرده

عصبانیتهاش وقتی در رو کمی دیر تر باز می کنم

"نهار چی درست کردی" هاش، که پیش از سلام می پرسه

بوی خوش صبحها ی خیابونهای شهر وقتی پر از بچه مدرسه ایه

و چهره خودم وقتی صبح ها از خرید برمی گردم با دستهایی پر از نون تازه و سبزی خوردن ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر