۱۳۸۸/۱۰/۲۹

اعلام بازنشستگی!

امروزخانوممعلمم از دستم خیلی از دستم خیل رازیبودو مادرم خیلیخشهال شدودخترخاله آمدیک روزمن دستش راگازگرفتم وآن گری کردوبخانومعلم مون پیشتبستانیمونمرادواکردیک روزمن ومادرموبابایم رفتیم دبی آن جایک استخرداشت وآن جا یک آلم پش داشت آن روزبهترینروز ها یمنبودیکروزمن ب دوستانم شریادمییادون روزهارایاددادم
...............................................................................................................................
ترجمه :
امروز خانوم معلمم از دستم خیلی راضی بود و مادرم خیلی خوشحال شد و دختر خاله آمد . یک روز من دستش( بهار حسنی) را گاز گرفتم و آن گریه کردو خانوم معلم پیش دبستانیمون مرا دعوا کرد. یک روز من و مادرم و بابایم رفتیم دوبی، آن جا یک استخر داشت و آن جا یک عالم پشه داشت. آن روز بهترین روزهای من بود . یک روز من به دوستانم شعر" یادم میاد اون روزها " را یاد دادم.
توضیح :
با اعلام بازنشستگی خودم، دیگه این وبلاگ رو به صاحب اصلیش (نازلی) واگذار می کنم ، حالا شاید بعدن نظرم عوض شه و یه وبلاگ مشترکش کنیم!
پاراگراف اول اولین تایپ نازلیه ، من هیچ چیش رو اصلاح نکردم همین جوری کپی پیس کردم! پاراگراف دوم هم که ترجمه است!
ایکاش بدونین نازلی چقدر از اینکه دیگه قراره نوشته های خودش توی وبلاگ منتشر شه خوشحاله ...

۳ نظر:

  1. وای خیلی جالبه. بالاخره وبلاگش را دادی به خودش.

    پاسخحذف
  2. چه کار جالب و خوبی زهره. امیدوارم نازلی نویسنده بزرگی شه. :)

    پاسخحذف
  3. دختر کوچولوی مو فری فری...یعنی تو انقدر خانم شدی که تایپ کنی !؟
    عزیز دلم..امیدوارم همیشه سرحال باشی...
    هر 3 تاتون را میبوسم

    پاسخحذف