۱۳۸۸/۸/۱۹

برای احسان



حتمن مهناز رو بارها دیده بودم، اما یه بارش خیلی واضح یادمه، اون بار که با خواهرم رفتم خونه شون، اون موقع خواهرم و مهناز هر دو دبیرستانی بودن!

تصویری که از مهناز توی ذهنم مونده یه دختر لاغر و قد بلند با موهایی بلند و بافته ، پوستی به لطافت برف با خالی سیاه روی گونه است...

مهناز اون روز در حالیکه زانوهاش رو بغل کرده بود و داشت گریه می کرد توی اتاق نشسته بود...انگار با نامادریش دعواش شده بود...

سالهای تلخ و سیاه 60 بود، و این بار من با خواهر کوچک مهناز هم کلاس شده بودم...

خواهر های بزرگ تر ما در حالیکه نوجوانهایی بیش نبودن با موج حادثه تا قلب مخوف ترین زندانها رفته بودن... خواهرم، گرچه بعد از 4 سال ، اما به سلامت برگشت...ولی مهناز نه ...هنوز زندان بود یکی دو سالی تا پایان حکمش مونده بود که تابستان تاریک 67 رسید، اون روزهای پر از دلهره رو یادم میاد مهناز هم جزء ممنوع الملاقاتی ها بود، جزء کسایی که گروه گروه به دار کشیده شدن، جزء کسایی که مزارشون مشخص نشد، جزء کسایی که حتی توی خونه شون براش بلند گریه نکردن تا شاید به پاداش این سکوت لااقل شماره ای از مزار گم شده اش داشته باشن....

..........

فردا باز قراره یکی دیگه بره پای چوبه دار... این قصه تلخ هنوز ادامه داره...

پ.ن. احسان فتاحیان فعال سییاسی کورد که به 10 سال زندان محکوم شده بود در اقدامی عجیب، در دادگاه تجدید نظر به اعدام محکوم شد...

۱ نظر:

  1. پشت‌م لرزید زهره، پشت‌م لرزید.
    و تجدید نظر ...

    پاسخحذف