۱۳۸۸/۹/۱

اولین سیلی


ساعت 1:35 شده بود، گرچه دیروز یه جور عجیبی خیابونها شلوغ بود، اما دیگه نه انقد! واقعن نازلی دیر کرده بود، به مازیار زنگ زدم تا شماره سرویس رو بگیرم که گفت خودش زنگ می زنه ، هنوز از گوشی دور نشده بودم که مازیار زنگ زد و گفت 5 دقیقه ....5 دقیقه ......5 دقیقه ...و ادامه نداد که می رسن، گفت راننده گفته 5 دقیقه پیش نازلی رو کنار در خونه پیاده کرده.......

فریاد کشیدم و گوشی رو پرت کردم زمین! چه اتفاقی می تونه افتاده باشه؟ از پنجره کوچه و حیاط رو سریع نگاه کردم شاید نازلی هوس کرده باز با گلهای باغچه کمی بازی کنه اما کسی توی حیاط نبود ...باید چه می کردم؟ بی سر و سامان دویدم طبقه بالا شاید نازلی رفته یه سر به دوستش روژان بزنه و در همون حال که داشتم نا امیدانه با مشت به در خونه ی همسایه می زدم به همسایه طبقه پایین فکر می کردم به پسرهای جوونی که بوی تریاکشون هفته ای چند شب خونه رو بر می داره، همه ی اخبار حوادث جهان رو سرم خراب شده بود...کجا باید می رفتم ؟چه باید می کردم ؟در هر حال خونه نباید می موندم، می رفتم و در همسایه طبقه پایین رو می زدم و به زور هم که شده می رفتم و نازلی رو پیش از اینکه اتفاقی براش بیفته از خونشون می کشیدم بیرون ، به پلیس هم زنگ می زنم...نکنه راننده سرویس خودش یه بلایی سر نازلی آورده دوباره دویدم توی خونه گوشیم رو برداشتم و باز با دمپایی از خونه خارج شدم باید گوشی رو بر می داشتم تا وقتی نازلی رو پیدا کردم به مازیار بگم. از خونه رفته بودم بیرون که متوجه شدم روسری سرم نیست باز دویدم و شالم رو برداشتم و این بار در حالیکه داشتم در واحد رو می بستم صدای زنگ در اومد.....نازلی بود.....

رفته بود تا از سرکوچه برای خودش آدمس بخره ،

پیش از اینکه برسه بالا به مازیار زنگ زدم و گفتم که نازلی اومد و بعد که رسید، آگاهانه همه ی آموزه های تربیتی رو کنار گذاشتم و برای اولین بار توی عمرش بهش سیلی زدم...

وسوسه ی بزرگ شدن، وسوسه ی خطر کردن، وسوسه ی کاری رو بی اطلاع مادر انجام دادن... این بار اون رو فقط تا سرکوچه کشونده بود، بی خبر از اونچه که بر قلب و روح و روان من گذشت...

۷ نظر:

  1. نمی خوام بگم اشتباه کردی اما .... باید بگم اشتباه کردی. تند رفتی خانمی. نباید توی گوشش سیلی می زدی.
    فقط کافی بود کمی بهش تندی کنی و بعد متوجه اشتباهش کنیش.
    تنبیه بدنی همیشه توی ذهن کودک می مونه. باور کن.
    امیدوارم براش توضیح داده باشی که اشتباه کرده نه اینکه حتی براش توضیح هم نداده باشی.

    پاسخحذف
  2. ناشناس۹/۰۱/۱۳۸۸

    کاش عنوانش را می گذاشتی اولین و آخرین سیلی. از شما انتظار بیش از این می رود بانو. من وقتی کودک بودم فکر می کردم اگر مادر آدم یک فمینیست باشد همه چیز زیباتر است... مادری که آدم را قربانی نگرانی خودش نکند. قربانی خشم خودش نکند. قربانی نوشته های صفحه حوادث نکند. البته متاسفانه مادرم فمینیست نبود اما هیچ وقت به من سیلی نزد

    پاسخحذف
  3. ناشناس۹/۰۱/۱۳۸۸

    مادر من هیچ وقت بهم سیلی نزد

    پاسخحذف
  4. خوب احتمالا نه خودت راحت شدی با این کار و نه نازلی متنبه شد، فوقش فهمیده باشد که عواقب کارهای این طوری یک سیلی ست، من جای او بودم تمام سعیم را می کردم که دفعه ی بعد نفهمی یا هزینه فایده می کردم بین سیلی تو و خوشی خودم.
    وسوسه ی بزرگ شدن را به گمانم کاریش نمی شود کرد زهره

    پاسخحذف
  5. zohre az oon maman sakhtgirha hasti ha. baba tefli rafte adams bekhare. man mamnam az hamoon kelas aval mizasht khodam beram va bargardam. ingadr hal mikrdam ke nemiuomad donbalam mesle mamnha ye dige.
    na ke bikhiyal bashe ha bache ha midoonann hanooz ham hmishe delnagarane mane. ama hafte aval miyoomad rah ra neshoon midad va man khodam miraftam. koli roye etemad be nafsam tasir dasht. kami azadesh bezar dokhtar. manam on maghe ham sene nazli boodam bekhoda

    پاسخحذف
  6. چند روز قبل از این اتفاق یه بار نازلی دیر کرد و پیش از اینکه زنگ بزنم به سرویسشون اومد، برام گفت که دوست داشته بدون اینکه من بدونم بره مغازه خرید...
    لبخند زدم و بهش خیلی آروم توضیح دادم که ممکن بود من زنگ بزنم به سرویس و بعد نگران شم ...و کامل ابعاد مختلف اینکه اون بدون اطلاع من بیرون بره رو براش توضیح دادم ، و نازلی هم قول داد دیگه این کار رو نکنه .
    بهش گفتم وقتی رفتی کلاس دوم می تونی خودت بری خرید ، اما اون موقع هم باید به من بگی که کجا داری می ری ، نه اینکه بی خبر بری...
    این شد که دفعه بعد حس کردم باید واکنشم انقدر ویژه باشه براش که یادش نره ...
    شاید می شد کارای دیگه ای به جاش بکنم ، مثلن برم تو اتاق و یک ساعت گریه کنم ، یا یک هفته باهاش قهر کنم ، نمی دونم ....اما باید یه واکنش فوق العاده متفاوت نشون می دادم ، چون نه رفتنش تا سر کوچه ، بلکه بدون اطلاع بزرگتر ها جایی رفتن ، فوق العاده در این سن خطرناکه ......

    پاسخحذف
  7. اصلا جاي سرزنش نداره! براي هممون اتفاق افتاد كه از پدر مادرمون سيلي بخوريم! دزد و جنايتكار و آدم خرابي هم نشديم بعد از اين سيلي ها! نمي گم خوبه كه نه! هيچ خوب نيست! ولي به هر حال اتفاق مي افته!
    با عرض كلي ارادت :)

    پاسخحذف