۱۳۸۸/۸/۲۱

مامان بد!



امروز یه مامان افتضاح بودم!

وقتی نازلی رفت مدرسه متوجه شدم کیف پولش رو نبرده، یعنی من یادم رفته بذارم توی کوله اش، و تازه بعدش از مدرسه زنگ زدن و گفتن که یادم رفته لباس ورزشی و کتونی های نازلی رو بذارم، فایده ای نداشت که بهشون بگم اونها به من نگفته بودن که قراره از این هفته بچه ها رو ببرن ورزشگاه ...

و بعد وقتی نازلی اومد کلی دلش از من پر بود، اون انقدر گرسنه اش شده بوده توی مدرسه که گریه کرده بوده،

انقدر که یکی از بچه های کلاس دومی از بیسکوییتش به نازلی داده بوده.

کتونی و لباس ورزشی هم نداشته، برعکس بقیه بچه ها ...

اما این بچه انقدر دل رحم و مهربونه که وقتی من خودم رو سرزنش کردم و گفتم که خیلی مامان بدی هستم ، پرید بغلم کرد و گفت نه مامان، تو خیلی مامان خوبی هستی...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر